نخستین رابطه ادبی آذربایجان و شاهنامه - موسسه تاریخ و فرهنگ دیارکهن

سجاد آیدنلو*

اشاره

قطران تبریزی، نخستین سخن‌سرای آذربایجانی است که اشعار وی به دست ما رسیده و از این روی، دیوانش اوّلین و کهن‌ترین سند ادبی مربوط به آذربایجان محسوب می‌شود که می‌تواند از جنبه‌های گوناگون مورد پژوهش قرار بگیرد. تلمیحات و اشارات متعدد دیوان قطران بخوبی نشان می‌دهد که این شاعر با «فرهنگ شاهنامگی» کاملاً آشنا بوده و به استناد برخی دلایل و قراین می‌توان تقریباً مطمئن بود که وی در این‌باره غیر از منابع دیگر، از شاهنامه فردوسی نیز بهره گرفته و به احتمال بسیار اثر فردوسی در دو دهه آغازین عمرش (حدوداً تا ۴۲۰ ﻫ.ق) به دست وی رسیده است امّا این که چگونه در این فاصله زمانی کوتاه و در دوره ای که سیاست شاهنامه ستیزی در خراسان رایج بوده، دست نویسی از شاهنامه مسافت دور خراسان تا آذربایجان را درنوردیده و به تبریز رسیده است، موضوعی است که تنها با حدس و احتمال می‌توان در آن باره سخن گفت. در این یادداشت، ضمن توجّه به نشانه‌های دسترس قطران به شاهنامه، تلمیحات شاهنامه‌ای قطران و احتمالات مربوط به چگونگی انتقال نسخه‌ای از شاهنامه به آذربایجان، کاربردهای احترام‌آمیز و معتدل شخصیّتهای شاهنامه ای در مدایح این شاعر و دلایل آن نیز طرح وبررسی و در مجموع، چند و چون ارتباط نخستین سند ادبی آذربایجان با حماسه ملی ایران نشان داده شده است.

کلید واژه: شاهنامه، دیوان قطران، آذربایجان، فرهنگ شاهنامگی، ‌شخصیتهای شاهنامه‌ای.

کهن‌ترین اشاره

کهن‌ترین اشاره‌ای که تا امروز درباره رواج شعر پارسی در آذربایجان به دست آمده، این خبر تاریخ طبری از محمّد بن بعیث است که: « حدثنی… انه انشدنی بالمراغه جَماعه من اشیاخ‌ها اشعاراً لابن البعیث بالفارسیه و یذکرون ادبه و شجاعته و له اخبار و احادیث» (الطبری: ۱۷۰و۱۷۱) بر همین بنیاد برخی از پژوهشگران، «محمد بن بعیث» را نخستین پارسی سرای آذربایجان دانسته‌اند که نمونه‌ای از اشعار او باقی نمانده است (‌ کسروی ۱۳۷۷: ۱۳۶، فقیه ۱۳۴۶: ۲۰۸، انصاف پور۱۳۷۷: ۱۵۲) البته مشروط بدین که مراد از «الفارسیه» در تاریخ طبری همان پارسی دری باشد (‌مرزآبادی ۱۳۵۳: ۲۳۶-۲۴۶) نه زبان متداول در آذربایجان آن روزگار یعنی آذری ( نخجوانی۱۳۷۱: ۲۵و۲۶) یا به تعبیر دکتر ریاحی، فهلوی (ریاحی ۱۳۶۷: ۱۹۱۹)، به دلیل همین اشاره کوتاه و نیز نبودن اثری از محمّد بن بعیث، در نزد شماری از صاحب نظران، قطران تبریزی قدیم ترین شاعری است که در آذربایجان به زبان پارسی دری شعر سروده (‌ فروزانفر۱۳۶۹: ۴۹۴، صفا ۱۳۷۳: ۴۲۳، زرین کوب ۱۳۷۴: ۱۰۷و۱۰۸) و خود نیز در بیتی ـ اگر از نوع مبالغات و خودستاییهای شاعرانه نباشد ـ به این موضوع اشاره کرده است.[۱] قطران زاده شادی آباد تبریز بوده[۲] و از آن جایی که دیوان اشعار وی، خوشبختانه از گزند حوادث هزارساله در امان مانده و به دست ما رسیده است، نخستین و کهن ترین «سند و متن ادبی» مربوط به آذربایجان در عرصه فرهنگ و ادب ایران محسوب می‌شود که می‌تواند از جنبه‌های گوناگون مورد بررسی قرار بگیرد.

جستار در چند و چون ارتباط نخستین سند ادبی آذربایجان با شاهنامه[۳] ـ که یکی از پرتأثیرترین آثار در متون نظم و نثر پس از خود است ـ موضوع قابل توجّهی است چرا که به یاری دیوان قطران، در نهایت، کهن ترین و اولین نشانه‌های تأثیر حماسه ملی ایران بر فضای فکری ـ ادبی این ناحیه آشکار می‌شود و شایسته است که در باب دیگر اقالیم جغرافیایی ایران غیر از خراسان، مانند: شیراز و اصفهان و … نیز بررسی شود که نخستین سند / متن ادبی مرتبط با فردوسی و شاهنامه اثر کدام شاعر یا نویسنده و کمیّت و کیفیّت اثرپذیری آن چگونه است.

درباره موضوع توجه مستقیم و دسترس قطران به شاهنامه فردوسی، پرسش‌ها و موانعی است که نخست باید بدان‌ها پرداخت، از جمله این که قطران، احتمالاً در اوایل دهه نخست سال (۴۰۰ﻫ.ق) به دنیا آمده و از بیست و چندسالگی (حدود ۴۲۰-۴۳۰ﻫ.ق) شعرسرایی و به اصطلاح زندگانی ادبی خویش را آغاز کرده است (‌کسروی ۱۳۵۶: ۴۹۴) از سوی دیگر تدوین دوم شاهنامه در سال (۴۰۰) یا چند سال بعد به پایان رسیده است، لذا با توجه به این فاصله زمانی اندک میان پایان شاهنامه و آغاز شاعری قطران و نیز بعد مکانی خراسان و آذربایجان و شرایط دشوار و زمان‌گیر استنساخ متون ـ آن هم به حجم و تفصیل شاهنامه ـ و انتقال آنها در آن روزگار آیا می‌توان پذیرفت که دست‌نویسی از شاهنامه به دست قطران رسیده باشد؟ این نکته هنگامی پیچیده‌تر و تأمل برانگیزتر می‌شود که به دو موضوع دیگر نیز توجّه شود، نخست این که محقّقانی ـ شاید به همان دلایل پیش گفته ـ معتقدند که اثر فردوسی تا مدت‌ها پس از نظم، معروف نبوده است برای نمونه شادروان استاد مینوی نوشته‌اند: «یقین نمی‌توان داشت که تا حدود ۴۳۰، شاهنامه فردوسی آن قدر مشهور شده باشد که شعرای دیگر به وقایع آن و اشخاص آن اشاره نمایند.» (مینوی ۱۳۷۲: ۱۳۵و۱۳۶) و دکتر محمود امید سالار هم بر این نظرند که: « شاهنامه تا اواخر قرن پنجم گویا تنها بر ادبای طوس یا کسانی که در حدود طوس زندگی می‌کرده‌اند شناخته بوده است تازه آن هم شاید معروفیتی محدود و منحصر به اهل سخنی که به داستان‌های حماسی ارادت داشته اند مانند اسدی توسی» (امید سالار۱۳۸۱ الف: ۲۱۶ و نیز : امیدسالار۱۳۸۱ب: ۱۹۶) ثانیاً پس از مقبول نیفتادن اثر فردوسی در دربار محمود غزنوی، تا تقریباً دو قرن، ستیز با شاهنامه و سیاست خاموشی و تغافل عمدی ـ مصلحتی درباره آن در درگاه فرمان روایان زیر نفوذ خلافت بغداد و حتی بیشتر متون ادبی و تاریخی آن دو سده، رایج بوده (‌ریاحی ۱۳۷۲: ۶۵-۷۰، ریاحی ۱۳۷۵: ۱۶۰-۱۶۸) و بدیهی است که در این اوضاع، کتابت و توزیع شاهنامه ـ حداقل در دربارها و از سوی ارباب قدرت که بیشترین امکانات چنین کارهایی در آن روزگار در دست آنها بوده است ـ سخت کم اقبال و طبعاً در اختیار داشتن نسخه‌ای از آن دشوار بوده است، بویژه در آن برهه‌ای که به احتمال بسیار قطران با شاهنامه آشنا شده است (حدوداً تا ۴۲۰) سلطان محمود و سپس مسعود بر سر کار بوده اند و در نتیجه این مخالفت و سکوت با شدّت بیشتری ادامه داشته است.[۴] بر این اساس، پژوهشگران، راه یافتن شاهنامه به آذربایجان و دسترس قطران بدان را سزاوار توجه و تحقیق دانسته (‌سجادی ۱۳۵۷: ۶۴، نوریان ۱۳۷۱: ۱۳۲) و حتی بعضی، امکان بسیار اندک توجه قطران به شاهنامه فردوسی و احتمال بهره‌گیری او از منابع دیگر را مطرح کرده اند (‌محجوب: ۲۳۳، شمیسا ۱۳۷۸: ۱۵) امّا با این همه در دیوان قطران قراین تقریباً انکارناپذیری وجود دارد که ثابت می‌کند وی با شاهنامه فردوسی آشنا بوده است، مهمترین دلیل دو بیتی است که در قصیده ستایش «امیر ابوالحسن و امیر ابوالفضل» آمده است:

همیشه همی گفت پور رستم آن سهراب چو سـوی ایـران آورد لشکــر توران

که من پسـر بوم و رستمم پـدر باشـــد دگر چـه باشـد دیهیم‌دار در کیهــان

(قطران ۱۳۶۲: ۲۸۵)

که بیت دوم دقیقاً برگرفته از این بیت فردوسی در داستان رستم و سهراب است:

چــو رســتم پــدر باشــد و من پســر نبایـــد بــه گیتــی یکــی تاجــور

(فردوسی ۱۳۶۹: ۱۲۷/۱۲۴)

با توجّه به این که قطران پیش از سال ۴۳۰ ﻫ.ق (بین ۴۲۰ تا ۴۳۰) در خدمت امیر ابوالحسن لشکری بوده است ( فروزانفر ۱۳۶۹: ۴۹۸، صفا ۱۳۷۳: ۴۲۳، زرین کوب ۱۳۷۴: ۱۰۹و۱۱۰) می‌توان نتیجه گرفت که قبل از آن سال‌ها و هم چنان که اشاره شد، در بیست سال نخست عمر خویش شاهنامه را در اختیار داشته است. البتّه درباره استفاده دقیق و آشکار قطران از بیتی در داستان رستم و سهراب دو احتمال را هم باید در نظر داشت، یکی این که شاید فردوسی این داستان را پیش از آغاز نظم شاهنامه (حدود ۳۷۰ﻫ.ق) سروده و در این چند ده سال نسخه‌ای از آن به آذربایجان رسیده است و دیگر این که چه بسا روایت رستم و سهراب در تدوین نخست شاهنامه (پایان یافته در ۳۸۴ﻫ .ق) بوده و تا پایان تدوین دوم شاهنامه، دست نویسهایی از آن تهیه و توزیع شده بوده است، (ریاحی ۱۳۷۲: ۵۰، فردوسی۱۳۷۹: ده (مقدمه)) پس لزومی ندارد که این داستان را حتماً مربوط به متن نهایی شاهنامه بدانیم تا آشنایی قطران با آن از نظر زمانی ـ ومسائل دیگر که گفته شد ـ پرسش سازو ابهام آمیز باشد. قطران در قصیده‌ای، خطاب به ابونصر مملان می‌گوید:

به نام نیــک فکنــدی ز جــود بنیــانی چگـونه بنیـان ‌کش بیــم ز ابـر و باران نیست

(ص۴۸)

مرحوم دکتر محجوب (‌محجوب:۵۴۴) معتقدند که این بیت به تأثیر از آن سخن نامبردار فردوسی است که:

پی افگنـــدم از نظـــم کاخــی بلنــــد کـــه از بــاد و بـــاران نیابــــد گزنــــــد

(فردوسی ۱۳۷۳: ۱۷۳/۶۷)

در دو جا از دیوان قطران تلمیحاتی به داستان بیژن و منیژه آمده است (‌صص۱۴۸و۱۵۰) و چون به نظر بیشتر شاهنامه پژوهان، این داستان از روایاتی است که فردوسی پیش از شروع شاهنامه و براساس منبع مستقلی به نظم درآورده، (برای نمونه  صفا ۱۳۶۳: ۱۷۷-۱۷۹، مینوی۱۳۷۲: ۶۶-۷۰، خالقی مطلق۱۳۸۱: ۳۹۳، ۴۰۰-۴۰۲) احتمال این که مأخذ مستقیم قطران در این اشارات اثر فردوسی ـ حال چه نسخه جداگانه داستان همچون نمونه رستم و سهراب و چه، متن کامل شاهنامه ـ باشد، بیشتر است و این گمان که شاید قطران نیز بسان شاعران معاصر فردوسی مانند فرخی و … این تلمیح را از منبعی جز از نظم فردوسی گرفته باشد، سخت ضعیف است زیرا تفصیل داستان بیژن و منیژه خارج از شاهنامه در متون دیگر دیده نمی‌شود و اگر در آن دوران نیز وجود داشته است ـ مثلاً در یکی از شاهنامه‌های منثور یا به صورت دفتری ویژه ـ برای ادبای حوزه خراسان بیشتر و بهتر در دسترس بوده تا قطران در آذربایجان[۵] چون معمولاً متون نثر در مقایسه با اشعار و منظومه ها،‌ آن هم شاهکارهایی از نوع سروده‌های فردوسی کمتر دست به دست می‌شود. افزون بر این موارد، در یکی از اشارات قطران می‌خوانیم :

همی به فخر بخوانند جنگ بیژن و گیو]بیژن گیو؟[ که او میــان گــرازی بـزد به یک خنجــر

(ص۱۵۰)

و این با بیتی از داستان در شاهنامه مطابقت دارد که :

بــزد خنجـــری بــر میــــان بیـــژنش بــه دو نیــم شـــد پیــل پیــکر تنـــش

(فردوسی ۱۳۷۱: ۳۱۲/۱۱۴)

قطران از فریدون با صفت یا لقب «فرّخ» یاد کرده است و از آن جایی که این عنوان برای فریدون، در منابع مقدّم بر شاهنامه دیده نمی‌شود (صدیقیان۱۳۷۵: ۱۹۴) می‌توان چنین پنداشت که از این منبع در شعر قطران راه یافته است:[۶]

چو بر بالای میمون او، به رزم اندر نهدیون او بود فرخ فریدون او عدو ضحاک بد اختـر

(ص۱۰۶)

در دیوان قطران،‌ «سرو کاشمر» قبله گاه زردشتیان دانسته شده است:

گــر به کشمــر بود قبله چند گه سرو سهـی شاید ار من دل نهـم جاویـد بر سر و روان

(ص۳۴۵)

طبری و مورّخان دیگر از این سرو نامی نبرده اند (حاکمی ۱۳۷۲: ۶۴۵-۶۵۲) و ظاهراً کهن ترین منبع در این باره پیش از قطران،‌اشاره دقیقی در هزار و چند بیت بازمانده او در شاهنامه است.[۷] (معین ۱۳۶۲: ۵۵و۵۶) لذا باز می‌توان گفت که منبع شاعر تبریزی در این جا شاهنامه فردوسی است مگر این که احتمال دهیم «گشتاسپ نامه» دقیقی به طور جداگانه و مثلاً از راه دیوان اشعار دقیقی که قطران در اختیار داشته ـ و به این موضوع اشاره خواهد شد ـ به دست او رسیده و وی موضوع سرو کاشمر را از آن جا گرفته است، قطران، مازندران را «جادوستان» خوانده و این تعبیری است که در شاهنامه نیز برای آن منطقه به کار رفته است:[۸]

آن کجـــا کاووس کرد او نیّت جادوستان وان کجــا محمــود کرد او نیّت هنـدوســتان

(ص۲۵۲)

مجموع این قراین ـ خصوصاً اشاره مربوط به بیت داستان رستم و سهراب ـ و برخی از تلمیحات قطران به کسان و مضامین شاهنامه‌ای که در گستره ادب پارسی بسیار اندک استعمال شده اند، تقریباً هر پژوهشگری را مطمئن می‌کند که این شاعر با شاهنامه فردوسی مأنوس بوده و در همان اوان جوانی از آن مایه‌ها اندوخته است تا سپستر در مدایح خویش به کار برد. این که قطران در قصاید مدحی خود، بدون هیچ گونه توضیح و تفصیلی از تلمیحات شاهنامه‌ای گوناگون بهره می‌گیرد، نشان می‌دهد که ممدوحان و شنوندگان اشعارش از این اشارات ( اعمّ از کسان یا داستان‌ها ) آگاهی داشته اند و از این جا می‌توان نتیجه گرفت که شخصیّتها، مضامین و عناصر حماسی ـ اساطیری یا اصطلاحاً «فرهنگ شاهنامگی»[۹] ـ حال چه از راه شاهنامه فردوسی و چه به واسطه شاهنامه‌ها و مآخذ پیش از آن ـ در آذربایجان و سرزمینهای مجاور آن (اران و نخجوان و گنجه) که از قلمرو جغرافیایی نقل و تحریر این گونه داستان‌ها (ادب حماسی) یعنی خراسان، فاصله بسیاری دارد، ‌آشنا و معروف بوده است چنان که در همان زمان زندگی قطران (حدود سال ۴۵۵) ابودلف شیبانی ـ که قطران بین سالهای ۴۲۰ تا ۴۳۰ او را می‌ستوده است ـ و دستور وی‌، با ذکر نام فردوسی و شاهنامه از اسدی توسی می‌خواهند که منظومه‌ای به شیوه کار همشهری خویش بسراید و حاصل این تشویق و حمایت، گرشاسب نامه است[۱۰] که خود این موضوع به تنهایی دامنه نفوذ حماسه ملی ایران و گرایش بدان را در شمال غرب ایران می‌نمایاند. پس دیوان قطران نه تنها نخستین سند ادبی پیوند آذربایجان و شاهنامه است بلکه گسترش روایات حماسی ـ اساطیری ایران در مناطق پیرامونی مانند: گنجه، نخجوان، وآران را نیز ـ به همان دلیل اطّلاع مخاطبان یعنی فرمانروایان این نواحی از آن داستان‌ها ـ بخوبی باز می‌تاباند. با روی کرد به رواج فرهنگ شاهنامگی در آذربایجان و اطراف آن که به احتمال فراوان غیر از اثر فردوسی، از راه منابع و متون دیگر هم (مانند: شاهنامه‌های منظوم و منثور پیش از فردوسی و… )صورت گرفته بوده است، این گمان که شاید قطران در کنار شاهنامه فردوسی از مآخذ دیگر نیز استفاده کرده باشد، بر خطا نخواهد بود همچنان که خود وی در قصیده‌ای، داستان هفت خان اسفندیار و گشودن رویین دژ را به کتاب «هزار افسان» ارجاع داده است:

هزار ره صفت هفت خوان]خان[ و رویین دژ فزون شنیــدم و خواندم من از هزار افســان

(ص۳۱۲)

هزار افسان به استناد الفهرست ابن ندیم ( ابن ندیم ۱۳۸۱: ۵۴۰) و مروج الذهب مسعودی (تفضلی ۱۳۷۶: ۲۹۷و۲۹۸) نام کتابی بوده است درباره شهریار همسرکش و شهرزاد و در واقع همان متنی است که هسته و ساختار اصلی هزار و یک شب را تشکیل می‌دهد،‌از این جهت «هزار افسان» مذکور در شعر قطران که شامل داستان هفت خان اسفندیار هم بوده است، هیچ ارتباطی با مجموعه یاد شده ندارد. غیر از الفهرست و مروج الذهب، در مقدّمه به تعبیر مرحوم علّامه قزوینی، اوسط شاهنامه ـ که در بعضی از دست نویسهای شاهنامه به دنبال مقدّمه شاهنامه ابومنصوری آمده است ـ «هزار افسانه» نام کتاب کاراسی، شاهنامه خوان محمود غزنوی، است: «و کاراسی شاعر که هزار افسانه تصنیف اوست، خدمت او ] محمود[ کردی و ندیم او بودی.» (ریاحی ۱۳۷۲: ۱۹۴) دکتر ریاحی در این باره نوشته اند: « شاید بتوان حدس زد که کاراسی ندیم کتابی به این نام داشته و هنگام تحریر مقدّمه هنوز در دست بود، در حالی که در منابع متأخّر موجود نام و نشانی از آن نیست.» (همان، ۱۹۰) بر این اساس درباره «هزار افسان» مورد اشاره قطران، چاره‌ای جز طرح چند گمان و احتمال نیست، نخست این که : شاید مراد قطران،‌ همان تصنیف کاراسی ـ به شرط اعتبار مطلب مقدّمه شاهنامه ـ است که چه بسا به سبب شاهنامه خوان بودن مصنّف، روایت هفت خان اسفندیار نیز در آن بوده است. یا این که قطران به ضرورت قافیه و با توجّه به این که در بیت بعد، این داستان (هفت خان) را شگفت انگیز و باور نکردنی می‌داند،[۱۱] ترکیب «هزار افسان» را خود ساخته ـ یا به تأثیر از نام کتابی که بنیاد هزار و یک شب است به کار گرفته ـ تا بر جنبه افسانه‌ای بودن هفت خان اسفندیار بیشتر تأکید کند. احتمال سوم این است که وی این تعبیر را برای شاهنامه فردوسی استعمال کرده است، حال یا از روی اشتباه (محجوب : ۲۳۳) یا به منظور دروغین نمودن درونمایه و داستانهای آن در برابر کارهای واقعی ممدوح و یا به معنای کلّی افسانه‌ها و روایات باستانی و پهلوانی بدون در نظر داشتن روابط دقیق واژه‌ها (در ترکیب) یا بار تعریض آمیز و منفی.[۱۲] قطران در جای دیگری نیز این ترکیب را در ارتباط با بلبل به کار گرفته است که باز تصریح لازم را ندارد و دقیقاً معلوم نیست که منظور او نام کتابی ویژه است یا معنایی بسان مثلاً: «نغمه‌های گوناگون و دلفریب»:

سمـن لؤلؤ نماینده، سرشک از گل گراینده به باغ اندر سراینــده هـزار آوا هـزار افســان

(ص۳۰۸)

با پذیرش توجّه قطران به شاهنامه فردوسی و احتمال بهره مندی او از متون حماسی ـ‌اساطیری دیگر، نکته بسیار مهم و شایان بحث این است که چگونه و از چه راههایی اثر فردوسی و سایر منابع احتمالی در آن مدّت زمان تقریباً کوتاه و با دشواریهای نسخه نویسی و انتقال آثار، مسافت بسیار دور خراسان تا آذربایجان را در نوردیده و در تبریز به دست قطران رسیده است؟ بر پایه روی دادهای تاریخی، اصلی ترین عامل ارتباط مردم خراسان و آذربایجان در آن روزگار پیروزیهای سلجوقیان و گسترش محدوده فرمان روایی آنها از خراسان به عراق و آذربایجان است که پیوندهای فرهنگی ـ اجتماعی و تأثیر و تأثّرات میان مردمان این نواحی را موجب می‌شود (بهار ۱۳۷۵: ۶۵و۶۶، زرین کوب ۱۳۷۵: ۲۶۶) پیش از این، به دلیل وجود حکومتهای مستقل کوچک و بزرگ در سرزمینهای مختلف ایران، ارتباطات محدودتر بوده (خلیل شروانی ۱۳۷۵: ۱۸(مقدمه)) و از هنگام درگذشت مسعود غزنوی (۴۳۲ﻫ.ق) تا تثبیت رسمی سلجوقیان نیز دوران آشفتگی و فترت در ایران حاکم بوده است امّا قطران در همین اوضاع نامنسجم و پیش از آن که سلاجقه قدرت واحدی را ایجاد کنند با شاهنامه فردوسی آشنا شده و این موضوع را نمی‌توان با تبعات پیش روی و استقرار سلسله سلجوقیان مرتبط دانست، بر این اساس و با عنایت بدین که تاریخ آذربایجان از سال (۳۷۰ﻫ.ق) یعنی زمان تقریبی آغاز سرایش شاهنامه در توس تا سال (۴۲۰ﻫ.ق) – که محتملاً قطران قبل از آن شاهنامه را در اخیار گرفته است[۱۳]ـ در تاریکی و ابهام است (‌کسروی ۱۳۷۷: ۱۱۶،۱۱۵و۱۴۴، مادلونگ ۱۳۷۲: ۲۰۵) چاره‌ای جز دست یازی به احتمالات نیست، از آن جمله این که: چه بسا در آشفتگیهای آن سال‌ها و حتی شاید قبل از آن، افرادی از خراسان به آذربایجان مهاجرت کرده یا گریخته و مثلاً نسخه‌ای از شاهنامه را نیز با خود آورده باشند. در تأیید این موضوع، دست کم یک نمونه در خور اعتماد و توجّه موجود است و آن کوچ اسدی توسی است از خراسان به آذربایجان که معمولاً در حدود سال (۴۴۷ﻫ.ق) تصوّر می‌شود ولی دکتر خالقی مطلق به سبب نزدیکی بسیار اسدی به وزیر ابودلف در نخجوان و سالهای درازی که برای پدید آمدن چنین تقرّبی ـ که شاعر و وزیر بزم خصوصی باده گساری بر پا کنند ـ لازم است و نیز سکوت نظامی عروضی (چهار مقاله‌) و عوفی (لباب الالباب)‌درباره سخنوری مانند اسدی، معتقدند که وی سال‌ها پیش از (۴۴۷ﻫ.ق) و حتی در آغاز جوانی و قبل از اشتهار، خراسان را برای یافتن ممدوح به سوی آذربایجان و شمال غرب ایران ترک کرده است ( هرن۱۳۵۶: سی و نه (یادداشت مترجم)(Khaleghi Motlag: لذا بعید نیست که او آگاهی‌ها و شاید اسناد میراث ادب حماسی ایران (مانند دست نویسی از شاهنامه) را با خود بدان مناطق برده و در گسترش فرهنگ شاهنامگی مؤثر بوده باشد به گونه‌ای که چندین سال بعد (۴۵۵ﻫ.ق) مهتران نخجوان، آشکارا از فردوسی و شاهنامه و منظومه‌های پهلوانی سخن می‌گویند. در این بیت قطران که پیشتر هم ذکر شد:

هــزار بــار صفت هفت خان و رویین دژ فزون شنیدم و خواندم من از هزار افسان

(ص۳۱۲)

اگر «شنیدم» بر پایه حقیقتی استوار باشد، می‌توان گفت که خواندن داستانهای پهلوانی و ملی یا همان «شاهنامه خوانی» بدان هنگام در آذربایجان و سرزمینهای شمال غرب ایران متداول بوده و ممکن است که یکی از راههای انتقال و نشر شاهنامه و داستان‌ها و کسان آن در این بخش از ایران همین شاهنامه خوانان بوده باشند. شاهنامه خوانی در معنای عام ـ و نه صرفاً شاهنامه فردوسی ـ از همان عصر محمود غزنوی رایج بوده و کاراسی نام یا لقب معروف ترین شاهنامه خوانی است که از آن دوران به ما رسیده و گویا اصطلاح «شهنامه خوان» نخستین بار در ادب پارسی در شعر فرخی آمده است (‌‌لسان ۱۳۵۷: ۴۱۸-۴۲۰) جالب این که به گفته فردوسی در دیباجه شاهنامه، مدتی متن منثور شاهنامه ابومنصوری نیز در جمع خوانده می‌شده است،[۱۴] ناصر خسرو در سفرنامه روایت می‌کند که در سال (۴۳۸ﻫ.ق) با قطران در تبریز دیدار کرده و قطران : «دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود از من بپرسید.» (ناصر خسرو ۱۳۷۳: ۹) این نکته نشان می‌دهد که قطران، پیش از سال (۴۳۸ﻫ.ق) با دیوان دو تن از شاعران دیگر خراسان، دقیقی توسی و منجیک ترمذی، که تقریباً هم روزگار فردوسی بوده اند، آشنا و مأنوس بوده است و خود همین موضوع نیز مانند چگونگی رسیدن شاهنامه آذربایجان قابل تأمّل است. مرحوم استاد ملک الشعرای بهار انتقال این دیوان‌ها را نتیجه سرزمین گشاییهای طغرل و آلب ارسلان سلجوقی و ارتباط خراسانیان و آذربایجانیان می‌دانند (‌بهار ۱۳۷۵: ۶۵و۶۶) و روان شاد دکتر سجادی هم احتمال داده اند این زمان، در فاصله سالهای (۴۲۰تا ۴۳۰ﻫ.ق) باشد (‌سجادی ۱۳۵۷: ۷۲) اما مسأله دسترس قطران به دیوان دقیقی و منجیک ـ‌ و حتی فرّخی که به دلیل شباهت سبک قطران به اشعار او،‌ احتمالاً دیوان وی را نیز در دست داشته است ـ با شاهنامه دو تفاوت مهم دارد،‌ نخست این که دیوان آن شاعران ـ و به گمان بسیار از آن منجیک که تا امروز باقی نمانده است ـ در مقایسه با شاهنامه بسیار کم حجم است و طبعاً استنساخ و جابجایی آنها آسانتر بوده، دو دیگر و مهم تر: موضوع مخالفت با شاهنامه و سیاست تغافل و سکوت درباره آن در مقطع زمانی مورد بحث است که کتابت و انتقالش را محدود می‌کرده در صورتی که اشعار منجیک و دقیقی و فرخی چنین منع و محدودیتی نداشته‌اند، از این روی شاید به رغم بی توجهی زمامداران و درباریان و نیز متون رسمی ادبی و تاریخی به شاهنامه، وارثان و حافظان اصلی حماسه ملی ایران یعنی مردم،‌ علاوه بر خواندن و نگه داشتن دست‌نویسهایی از شاهنامه در خانه، چه بسا در تکثیر و توزیع آن نیز می‌کوشیدند و به پایمردی آنها بوده است که شاهنامه‌ای به تبریز و نزد قطران رسیده است. با وجود همه این گمانهاکه برخاسته از عدم اشارات روشنگر در منابع مربوط به آن عصر و ابهام‌آمیز بودن تاریخ آذربایجان (از ۳۷۰-۴۲۰ ﻫ.ق) و آگاهیهای بسیار اندک از دو دهه آغازین سرگذشت قطران است، در این که قطران با شاهنامه فردوسی و بطور کلی فرهنگ شاهنامگی، آشنایی دقیق و گسترده‌ای داشته است، بسختی می‌توان تردید کرد که در این جا برای تأیید و آگاهی بیشتر، باز شواهد دیگری از اشارات و تلمیحات او آورده می‌شود:

بیور اسپ:

ابر تاریک انـدر آمد چون روان بیـو اسپ باغ و بستان را چو روی و رای افریدون کند

(ص۸۲)

فرجام کار جمشید:

نیک خواهان تو را باد از جهان انجام نوح بدسگــالان تو را باد از جهــان انجام جــم

(ص۲۳۷)

در شاهنامه جمشید پس از صد سال زندگی نهانی، به دست ضحاک گرفتار و با اره دو نیم می‌شود.[۱۵]

تقسیم کردن فریدون جهان را میان پسران:

همچو افریدون بگیرد ملک عالم سر بسر وانگهــی تدبیــر ملک خیـل فرزندان کنــد

(ص۸۷)

وفاداری ایرج:

وفای ایرج و فرهنگ سلم و فرّ افریـدون زبان زال و سهـم سـام و دست رستـم دستان

(ص۳۲۵)

این ترکیب (وفای ایرج) اشاره دارد به برخورد نیک و فروتنانه ایرج با برادران بدسگال خویش در شاهنامه.[۱۶]

سام، نریمان و گرشاسپ:

سوارشان همه هر یک چو سام بن گرشاسف پیاده‌شـان همه هر یک چو رسـتم دستـان

(ص۳۲۹)

بـــه مــردی نیســت کـم از پـور دستـــان سـیـاســت را بــــود پـــور نـریمـــان

(ص۴۸۸)

سپید مویی زال:

زال زر انـدر ازل زلزال شمشیــر تو دیـــد در ازل شد خنگسار از هول آن زلزال، زال

(ص۴۳۸)

کشواد و گودرز:

گرچه از گودرز و گشوات گهر، یک موی تو بهتـــر از هفتـاد گودرز و ز گشـواد آفرید

(ص۶۶)

کشواد پدر گودرز است و نام وی و فرزندش از تلمیحات بسیار نادر در ادب پارسی است.

نوذر:

دوری ز بند و دستان، با رای و هوش دستان بـا زور پـور دستـان، بـا فـر و یـال نــوذر

(۴۷۹)

نام این پادشاه نیز در ادب پارسی، سخت اندک آمده است.

توس:

ای میـــر بــه جنــگ کافــران رفتـــــی با میـــر بســان طـــوس بــــن نــــوذر

(ص ۴۸۲)

این نام هم از اشارات کم کاربرد است.

پور پشنگ:

دوستان را از اب بد]ابد؟[ پابنده چون پور ملک صاعقه بر دشمنان بارنده چون پور پشنگ

(ص ۱۹۶)

ای به هنگــام سخــا کردن چـون پـور قبــــاد وی به هنگام سخن گفتن چون پـور پشن

(ص۲۸۹)

پدر افراسیاب در شاهنامه، پشنگ نام دارد و محتملاً (پشن) در شاهد دوم، صورت مخفف آن است ( رستگار فسایی۱۳۷۹:‌ ۲۵۰)

تهمتن:

گـر بدیــدی تهمتن یک حمله تو روز رزم پیــش تو هرگـز نبردی نام مردی تهمتـن

(ص۳۱۶)

رستم و نبرد مازندران:

نکــرد رسـتم دستـان ز بهـر کی‌کـاووس بــه روز قهـــر مازنـدران نبــرد چنیــن

(ص۳۳۸)

رستم و سهراب:

امیر جستان گیتی گشـا چو کاووس است ابـوالمعــالی رستــم مخالفـان سهـــراب

(ص۳۷)

رستم و گنگ:

بدین زودی ظفر کو یافت بر محکم دژی چونین نه رستم بر گنگ و نه حیدر یافت بر خیبر

(ص۱۲۹)

این اشاره محتملاً ناظر است بر حضور رستم در نبردی که کیخسرو، گنگ دژ را که افراسیاب در آن پناه گرفته است، می‌گشاید. در شاهنامه چند بار از رستم در این جنگ نام رفته است، برای نمونه:

بــه رســتـم بفــرمــود تا همچـــو کـوه بیـــامــد بـه یک ســوی دز بــا گــــروه

(فردوسی ۱۳۷۳: ۲۵۲/۱۲۸۱)

بدانگــه کجــا رزمشــان شــد درشـت دو تـــن رستــم آورد از ایشــان بـه مشــت

(فردوسی ۱۳۷۳: ۲۵۶/۱۳۴۰)

رخش:

نکردی رخش را رستم خطر گر سیر او دیدی نه مر شبدیز را پرویز و نه شبرنگ را نعمان

(ص۳۲۴)

آسمان پیمایی کاووس:

نه کاووس از فزون جستن ز چرخ افتاد بر ساحل نه نمرود از فزون جستن ز ابر افتاد بر صحرا

(ص۳)

چهره سیاوش:

اگر داد و نشاط و جود چون بهرام دادی تو به دیـــدار سیـــاوشیّ و فـــرّ کیقبــادی تو

(ص۴۹۹)

زیبایی چهره سیاوش موضوعی است که در شاهنامه بارها آمده است.[۱۷]

پیران:

نپاید با تو بر جایی کس از توران و از ایران که هـم پیــران تورانی و هم جاماسب ایرانـی

(ص۳۵۹)

گیو:

همه به تیغ چو گیو و به نیزه چون بیژن هم به حمله چو رستم به حیـله چون دستــان

(ص۳۴۰)

نام این پهلوان هم بسیار کم در نظم و نثر پس از شاهنامه دیده می‌شود.

بیژن و منیژه:

گــر چـــه از چــه کشیـد بیـــژن را رستـــم از دســت تـــور دختــــر تــــور

(ص۱۴۸)

کیخسرو و افراسیاب:

همچون فراسیاب کهــن بود و جـان بداد بـر شهـــریار پـور سیــاوش بـه نــار نــــو

(ص۴۹۸)

گشتاسپ:

ز کفّت زرّ و سیم ارزان ز تو قارون هنرورزان فلک بر جان تو لرزان چو گشتاسب بر برزین

(ص۲۸۳)

اسفندیار رویین تن:

روییــن سفنـدیار نکـردی بـه جنــگ رای گـــر روز جنــگ، تیـغ تو دیــدی سفنـدیار

(ص۱۳۶)

اسکندر و قیدافه:

نه دختــری به بر تخت ملک چهـر آراست که بر بســاطش بوسیـــد گوهــر اسکنـــدر

(ص۴۸۰)

شاید این بیت درباره آن بخش از داستان اسکندر در شاهنامه باشد که وی به هیأت قاصدان به درگاه قیدافه، ز‌ن ـ پادشاه اندلس، می‌رود و:

بــر مهتـــر آمـــد زمیـــن داد بـــوس چنـــان چـــون بـــود مــردم چــاپلــوس

(فردوسی ۱۳۷۴: ۷/۵۰/۷۹۲)

جالب است که زمین بوسی کهترانه دقیقاً در بیت قطران نیز آمده است. قطران در چیستانی در قالب رباعی به «جنگ هفت خان» اشاره کرده است امّا بدرستی معلوم نیست که مراد وی نبرد رستم است یا اسفندیار:

آن بت که بهیــن لفظ بود دشــنامش از حســـن لطافت اســت هفــت اندامــش

آن بد که نمـوده بنــده را با دامــش بنمود به جنگ هفت خوان ]خان[هم نامــش

(ص۵۳۲)

در دیوان قطران یک بار نیز از «جام جم» یاد شده که گویا پس از ترکیب «ساغر جم» در قصیده‌ای از منجیک ترمذی،[۱۸] کهن ترین منبعی است که به انتساب «جام» به جمشید اشاره کرده و بی گمان مأخذی غیر از شاهنامه فردوسی داشته، چون در شاهنامه «جام» ‌جهان‌نما از آن کیخسرو است (فردوسی ۱۳۷۱: ۳۴۴/۵۴۴و۵۴۵) و همین نکته بخوبی ثابت می‌کند که قطران در تلمیحات حماسی ـ اساطیری خویش از منابع دیگر هم سود جسته است:

ایـا به جام جـم و سهـم سـام و زهـره زال ایــا بـه چهـر منوچهــر و فــرّ افـریــدون

(ص۲۸۰)

قطران، افزون بر نمونه هایی که ذکر شد به این شخصیّت‌ها و مضامین شاهنامه‌ای نیز تلمیح داشته است: آرش کمانگیر، داستان‌ها و موضوعات دیگر مربوط به اسکندر، بهمن،‌جاماسپ، جمشید (مضامین گوناگون)،‌ تور، سلم، ضحاک،‌درفش کاویان، دستان (لقب زال)، چند موضوع دیگر مربوط به فریدون، منوچهر، کیقباد، هوشنگ و ببر بیان (در معنای جانور درنده که در شاهنامه هم به کار رفته است) پربسامدترین شخصیّتهای شاهنامه‌ای در دیوان قطران به ترتیب فریدون و اسفندیار است، دو شخصیتی که در شاهنامه جایگاه ویژه‌ای دارند و نظر به اهمیّت خاص آنها در حماسه ملّی ایران، ‌محتملاً جلوه درخشانشان در آثار ادب ایران زیر تأثیر شاهنامه است. فریدون یکی از نمونه‌های شهریار آرمانی و رستم نیز جهان پهلوان بی همال فرهنگ و ادب ایران که نامداری و اعتبارش را مدیون فردوسی است.

قطران شاعری مدیحه سراست و در مدایح ادب پارسی غالباً سنّت بر این است که شخصیّت‌ها و عناصر شاهنامه‌ای را برای مقایسه ممدوح با آنها و بیشتر ترجیح وی بر این کسان و عناصر به کار می‌گیرندو این البته رسمی است که در ستایش سروده‌های پیش از نظم شاهنامه فردوسی نیز دیده می‌شود. طبعاً قطران هم در اشعار خویش از این شیوه پیروی کرده اما مواردی که ممدوح را به شخصیت‌های شاهنامه‌ای تشبیه کرده بسیار بیشتر از برتری دادنهای مبالغه آمیز است (شفیعی کدکنی ۱۳۷۸: ۵۴۳و۵۴۴، مولایی۱۳۷۹: ۱۴۵) برای نمونه:

تو چون جمشید دانایی چو افریدون توانایی به دانش همچو بهرامی به مردی همچو زال زر

(ص۱۳۰)

به فـرّ و فـال فریــدونی و سیاست ســام به مهـر و چهــر منوچهـــری و جلالت جـم

(ص۲۳۲)

و در این بیت طبق باورهای تناسخی، ممدوح «امیر شمس الدین» را خود فریدون می‌داند:

دهـــد خواهنــدگان را هدیــه پاســخ فریـــدون آمـــد از کیــــش تنـــاســــخ

(ص۴۵۱)

آن جا هم که ممدوح را بر کسان شاهنامه‌ای برتری می‌دهد، ترجیحاتش عموماً معتدل و احترام آمیز است:

روییــن سفندیـار نکـردی به جنگ رای گــر روز جنــگ تیـغ تـو دیـدی سفندیـار

(ص۱۳۶)

نـه چونین ســور افریـدون و جـم کـرد نـه چونیـن ســور ســام و روسـتـم کـــرد

(ص۴۴۹)

گــر روستــم نیی چــه زیان روزگار را بـر دشمنــان ستــم بتــر از روستـم کنــی

(ص۵۱۷)

این در حالی است که مدیحه سرایان خراسان مانند شاعران دربار غرنوی و سلجوقی بیشتر جانب ترجیحات چاپلوسانه و گاه خوار داشت شخصیت‌های شاهنامه‌ای را گرفته‌اند که یکی از مهمترین نمونه‌های آن در همان حدود عصر قطران، قصیده‌ای است از معزّی نیشابوری که به چند بیت آن اشاره می‌شود:

گفت فردوسی به شهنامه درون چونان که خواست قصّه‌هـای پــرعجایب فتح‌هــای پر عبـر

… من عجب دارم ز فردوسـی که تا چنـدان دروغ از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمـر

… گرچـه او از روستم گفته است بسیـاری دروغ گفتــه ما راسـت است از پادشـاه نامـور

( امیر معزّی ۲۶۸:۱۳۱۸)

شاید یکی از علل اصلی این تفاوت در چگونگی به‌ کارگیری کسان شاهنامه‌ای، تأثیر شرایط اجتماعی و سیاسی بر سخنوران باشد، در خراسان، محیط آلوده سیاست مخالفت با شاهنامه بوده و اداره امور نیز در دست فرمانروایان ترک‌نژاد بوده است و شاعران مدّاح هم که در پی رعایت مصالح، پسندها و دلبستگیهای ممدوح در شعر بوده‌اند، بیشتر به سوی ترجیح و بعضاً تحقیر می‌گراییده‌اند، در صورتی که آذربایجان و سرزمینهای پیرامون آن از محدوده جغرافیاییِ شاهنامه ستیزی بسیار دور بوده و مخاطبان قصاید قطران نیز هم با فرهنگ شاهنامگی آشنا بوده‌اند و هم به رغم نژاد انیرانی برخی از آنها،[۱۹] در طول سالیان دراز در فضای فرهنگ ایرانی پرورده و بالیده بوده‌اند و همین، شاید در نوع نگرش آنها به عناصر شکوهمند و سزاوار احترام این فرهنگ و ادب و به تبع آن، اشعار ستایندگانشان بی‌تأثیر نبوده است. درباره ارتباط شرایط فکری محیط زندگی ـ خصوصاً ممدوحان و درباری که شاعران بدان وابسته است ـ با شیوه برخورد وی با شخصیتهای شاهنامه‌ای، می‌توان نمونه‌های دیگری نیز از زمان زندگی قطران ذکر کرد. از آن جمله: ازرقی هروی، سخن‌سرای معاصر قطران چون در بارگاه سلجوقیان بوده، بسان معزّی ممدوح را بسیار بیشتر، برتر از کسان حماسی ـ اساطیری دانسته است( مولایی ۱۴۴:۱۳۷۹) امّا مسعود سعد، دیگر شاعر تقریباً هم‌روزگار قطران، به سبب وابستگی به غزنویان هندوستان ـ که ظاهراً شاهنامه را با احترام و عنایتی افزونتر از نیاکان خویش می‌نگریستند[۲۰] ـ ممدوح را اغلب به پادشاهان و پهلوانان شاهنامه تشبیه کرده و اعتدال را در این زمینه به کار بسته است چون به هر روی:«برداشت و طرز تلقّی شاعران از اسطوره‌ها … از نظر تاریخی به جوّ سیاسی و اجتماعی و محیط زندگی ایشان بستگی دارد.» ( شفیعی کدکنی ۲۴۲:۱۳۷۸) نکته مهم دیگر این است که قطران به اشاره خویش از «دهقانان» بوده است:

یکی دهقان بدم شاهـا شـدم شـاعر ز نــادانی مرا از شــاعری کـردن تو گرداندی به دهقانی

( ص ۴۰۱)

در این جا اگر «دهقان» را به مفهوم اصطلاحی آن در سده‌های چهار و پنج هجری بدانیم ( ‏Tafazzoli )[۲۱] و فرض کنیم که قطران نیز در آذربایجان همچون دهاقین خراسان ـ که فردوسی نیز از ‌آنان بوده است ـ با داستانهای ملی و پهلوانی آشنا و بدان‌ها علاقه‌مند بوده است، می‌توان موضوع تأثیر اندیشه و علایق دهقانی وی را در گرایشش به شاهنامه ‌فردوسی و استفاده‌ معتدل و محترم از کسان و داستانهای آن مطرح کرد. در آغاز یکی از دست‌ نویسهای لغت فرس، از زبان اسدی توسی از فرهنگی که قطران تألیف کرده بود، سخن رفته است: « … و قطران شاعر کتابی کرد و آن لغت‌ها بیشتر معروف بودند.» (اسدی توسی ۴:۱۳۶۵) حاجی خلیفه هم در کشف الظنون از آن با نام «تفاسیر فی لغه الفرس» یاد کرده است ( فروزانفر ۴۹۷:۱۳۶۹، صفا ۴۲۲:۱۳۷۳) در کتابخانه مدرسه سپهسالار تک نسخه‌ای از یک فرهنگ فارسی موجود است که به قطران نسبت داده شده و کمتر صفحه‌ای از آن است که در شاهد واژگان، بیتی از فردوسی نیاورده باشد، به احتمال قریب به یقین این فرهنگ از قطران تبریزیِ شاعر نیست و بین سالهای ( ۵-۷۴۴ ﻫ .ق) تا (۹۳۳ ﻫ .ق) تألیف شده است (فرهنگ فارسی ۱۴:۱۳۸۰) امّا به استناد انس و آشنایی قطران با شاهنامه، به گمان بسیار در آن فرهنگی که تألیفش به وی نسبت داده شده و تا امروز نشانی از آن به دست نیامده، شواهدی از شاهنامه فردوسی بوده است و این تصوّر مبتنی بر قیاس و قرینه را نیز می‌توان سند احتمالی دیگری از ارتباط محیط فرهنگی ـ ادبی آذربایجان با شاهنامه دانست، با این توضیح که چون قطران به نوشته ناصر خسرو، در شعر دقیقی و منجیک با دشواریهایی روبرو بوده و آنها را از ناصر خسرو پرسیده است، پس می‌توان حدس زد که شاید در خواندن شاهنامه هم به مشکلاتی از این نوع در برخی واژگان و تعبیرات برخورده است.‌[۲۲]

منابع:

۱- ابن ندیم، الفهرست، ترجمه محمّد رضا تجدّد، تهران، انتشارات اساطیر با همکاری مرکز بین‌المللی گفتگوی تمدّن‌ها،۱۳۸۱٫

۲- اسدی توسی، گرشاسپ نامه، تصحیح حبیب یغمایی، تهران، کتابفروشی بروخیم،۱۳۱۷٫

۳- اسدی توسی، لغت فرس، به تصحیح و تحشیه: فتح‌الله مجتبایی و علی اشرف صادقی، تهران، انتشارات خوارزمی،۱۳۶۵٫

۴- الطبری، ابوجعفر محمد بن جریر: تاریخ الطبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، ج ۷، بی تا.

۵- امید سالار، محمود، مسعود سعد سلمان و شاهنامه فردوسی، جستارهای شاهنامه شناسی و مباحث ادبی، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار،۱۳۸۱٫

۶- امید سالار، محمود، هفت خان رستم، بیژن و منیژه و نکاتی درباره منابع و شعر فردوسی، جستارهای شاهنامه شناسی و مباحث ادبی، همان،۱۳۸۱٫

۷- امیر معزّی، دیوان، به اهتمام عبّاس اقبال، تهران، کتابفروشی اسلامیّه،۱۳۱۸٫

۸- انصاف‌پور، غلامرضا، تاریخ تبار و زبان مردم آذربایجان، تهران، انتشارات فکر روز،۱۳۷۷٫

۹- بهار، محمد تقی، سبک شناسی، تهران، انتشارات امیر کبیر،ج ۲، چاپ هشتم،۱۳۷۵٫

۱۰- تفضلّی، احمد، تاریخ ادبیّات ایران پیش از اسلام، تهران، انتشارات سخن،۱۳۷۶٫

۱۱- حاکمی، اسماعیل، سرو کاشمر در شعر و ادب فارسی، مجلّه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شماره ۱۰۲-۱۰۳، پاییز و زمستان،۱۳۷۲٫

۱۲- خالقی مطلق، جلال، نگاهی به هزار بیت دقیقی، سخن‌های دیرینه، به کوشش علی دهباشی، تهران، نشر افکار،۱۳۸۱٫

۱۳- خلیل شروانی، جمال، نزهه المجاس، تصحیح و تحقیق: دکتر محمد امین ریاحی، تهران، انتشارات علمی، چاپ دوم،۱۳۷۵٫

۱۴- رستگار فسایی، منصور، فرهنگ نامهای شاهنامه، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ دوم،۱۳۷۹٫

۱۵- ریاحی، محمد امین، ملاحظاتی درباره زبان کهن آذربایجان، نامواره دکتر محمود افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ج ۴،۱۳۶۷٫

۱۶- ریاحی، محمد امین، سرچشمه‌های فردوسی شناسی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی،۱۳۷۲٫

۱۷- ریاحی، محمد امین، گلگشت در شعر و اندیشه حافظ، تهران، انتشارات علمی، چاپ دوم،۱۳۷۴٫

۱۸- ریاحی،محمد امین، فردوسی، تهران، طرح نو،۱۳۷۵٫

۱۹- زرین کوب،عبدالحسین، با کاروان حلّه، تهران، انتشارات علمی، چاپ نهم،۱۳۷۴٫

۲۰- زرین کوب، عبدالحسین، از گذشته ادبی ایران، تهران، انتشارات بین‌المللی الهدی،۱۳۷۵٫

۲۱- سجّادی، ضیاالدین، بحثی درباره شعر قطران تبریزی، مجموعه سخنرانیهای ششمین کنگر‌ه تحقیقات ایرانی، تبریز، انتشارات دانشگاه آذرآبادگان، ج ۳،۱۳۵۷٫

۲۲- شفیعی کدکنی، محمد رضا، صور خیال در شعر فارسی، تهران، انتشارات آگه، چاپ هفتم، ۱۳۷۸٫

۲۳- شمیسا، سیروس، فرهنگ تلمیحات، تهران، انتشارات فردوس، چاپ ششم، ۱۳۷۸٫

۲۴- صدیقیان، مهین‌دخت، فرهنگ حماسی ـ اساطیری ایران، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ج ۱،۱۳۷۵٫

۲۵- صفا، ذبیح الله، حماسه سرایی در ایران، تهران، انتشارات امیر کبیر، چاپ چهارم،۱۳۶۳٫

۲۶- صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیّات در ایران، تهران، انتشارات فردوس و مجید، چاپ سیزدهم، ج ۲،۱۳۷۳٫

۲۷- عوفی، محمد، لباب الالباب (از روی چاپ پروفسور براون با مقدمه و تعلیقات علامه محمد قزوینی ونخبه تحقیقات استاد سعید نفیسی)، به قلم: محمد عباسی، تهران، کتابفروشی فخر رازی،۱۳۶۱٫

۲۸- فردوسی، شاهنامه، به کوشش دکتر جلال خالقی مطلق، تهران، انتشارات روزبهان، دفتر یکم،۱۳۶۸٫

۲۹- فردوسی، شاهنامه، به کوشش دکتر جلال خالقی مطلق، کالیفرنیا و نیویورک، بنیاد میراث ایران با همکاری بیبلیوتکاپرسیکا، دفتر دوم،۱۳۶۹٫

۳۰- فردوسی، شاهنامه، به کوشش دکتر جلال خالقی مطلق، کالیفرنیا و نیویورک، بنیاد میراث ایران، دفتر سوم،۱۳۷۱٫

۳۱- فردوسی، شاهنامه، به کوشش دکتر جلال خالقی مطلق، کالیفرنیا و نیویورک، بنیاد میراث ایران، دفتر چهارم،۱۳۷۳٫

۳۲- فردوسی، شاهنامه، به کوشش دکتر جلال خالقی مطلق، کالیفرنیا و نیویورک، بنیاد میراث ایران، دفتر پنجم،۱۳۷۵٫

۳۳- فردوسی، شاهنامه (بر اساس چاپ مسکو)، به کوشش دکتر سعید حمیدیان، تهران، نشر قطره،۱۳۷۴٫

۳۴- فردوسی، شاهنامه فردوسی همراه با خمسه نظامی، با مقدمه دکتر فتح‌الله مجتبایی، تهران، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی،۱۳۷۹٫

۳۵- فروزانفر، بدیع الزمان، سخن و سخنوران، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ چهارم،۱۳۶۹٫

۳۶- فرهنگ فارسی مدرسه سپهسالار منسوب به قطران، تصحیح دکتر علی اشرف صادقی، تهران، انتشارات سخن،۱۳۸۰٫

۳۷- فقیه، جمال الدین، آذربایجان و نهضت ادبی، تهران، شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران،۱۳۴۶٫

۳۸- قطران تبریزی، دیوان (از روی نسخه مرحوم محمد نخجوانی)، تهران، انتشارات دنیای کتاب، ۱۳۶۲٫

۳۹- کسروی، احمد، قطران شاعر آذربایجان، کاروند کسروی، به کوشش یحیی ذکا، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی با همکاری مؤسسه انتشارات فرانکلین، چاپ دوم، ۱۳۵۶٫

۴۰- کسروی، احمد، شهریاران گمنام، تهران، نشر جامی، چاپ ششم، ۱۳۷۷٫

۴۱- لسان، حسین، شاهنامه خوانی، مجموعه سخنرانیهای ششمین کنگره تحقیقات ایرانی، تبریز، انتشارات دانشگاه آذرآبادگان، ج ۳، ۱۳۵۷٫

۴۲- مادلونگ، و، سلسله‌های کوچک شمال ایران، تاریخ ایران (پژوهش دانشگاه کمبریج) گردآورنده: ر.ن. فرای، مترجم: حسن انوشه، تهران، انتشارات امیرکبیر، ج۴، چاپ دوم، ۱۳۷۲٫

۴۳- محجوب، محمد‌جعفر، سبک خراسانی در شعر فارسی، تهران، انتشارات فردوسی و جامی، بی‌تا.

۴۴- مدبّری،‌محمود، شرح احوال و اشعار شاعران بی دیوان در قرنهای ۳و۴و۵، تهران، انتشارات پانوس، ۱۳۷۰٫

۴۵- مرزآبادی، غلامحسین، سابقه زبان دری در آذربایجان، چهره آذرآبادگان در آیینه تاریخ ایران، تبریز،‌انشارات دانشگاه آذرآبادگان، ۱۳۵۳٫

۴۶- مسعود سعد، دیوان، به تصحیح و اهتمام دکتر مهدی نوریان، اصفهان، انتشارات کمال، ۱۳۶۴٫

۴۷- معین، محمد،‌ مزدیسنا و ادب پارسی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ج۲، ۱۳۶۲٫

۴۸- مولایی، محمّد سرور، این که در شهنامه‌ها آورده‌اند…، …ز دفتر نبشته گه باستان(درباره تناور درخت دانای توس)، به کوشش گروه رجال و مفاخر مرکز خراسان شناسی، مشهد، مرکز خراسان شناسی، ۱۳۷۹٫

۴۹- مینوی، مجتبی، فردوسی و شعر او، تهران، انتشارات توس، چاپ سوم، ۱۳۷۲٫

۵۰- ناصر خسرو، سفرنامه، به کوشش دکتر محمّد دبیر سیاقی، تهران، کتابفروشی زوّار، چاپ پنجم، ۱۳۷۳٫

۵۱- نخجوانی، محمد، محمد بن البعیث و زبان آذری، زبان فارسی در آذربایجان، گردآوری: ایرج افشار، تهران بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ج۲،۱۳۷۱٫

۵۲- نوریان، مهدی، آفرین فردوسی از زبان پیشینیان، فصل نامه هستی، اسفندماه، ۱۳۷۱٫

۵۳- هرن، پاول، اساس اشتقاق فارسی، ترجمه دکتر جلال خالقی مطلق، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ج۱، ۱۳۵۶٫

۵۴- Khleghi Motlag, Jalal, (1987), Asadi Tusi, encyclopaedia Iranica, edited by, Ehsan Yarshater, New York, Vol,2.

۵۵- Omidsalar, Mahmoud, ( ), Could Al-Thaalibi have used the Shahnama as a source ,

جستارهای شاهنامه‌شناسی و مباحث ادبی، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار.

۵۶- Tafazzoli, Ahmad,(1994), Dehqan, encyclopaedia Iranica, ibid, Vol,7.

* . دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات پارسی دانشگاه ارومیّه (برگرفته از سایت آذرپادگان)

[۱] . گر مرا در شعرگویان جهان رشک آمدی من در شعر دری بر شاعران نگشادمی ( قطران ۴۲۹:۱۳۶۹)

[۲] . خدمت تو هم به شهر اندر کنم بر جای غم گرچه ایزد جان من در شادی آباد آفرید ( قطران ۶۶:۱۳۶۲)

[۳] . ارتباط آذربایجان و شاهنامه به دیرسالی داستانهای اثر فردوسی و منابع آن است و بحث جایگاه آذربایجان در شاهنامه موضوعی است در خور مقاله‌ای مستقل، آن چه در این یادداشت بررسی می‌شود، نخستین متن ادبی به جای مانده از این ناحیه است که از حماسه ملّی ایران تأثیراتی پذیرفته است.

[۴] . این نکته را باید افزود که درمیان شاهنامه پژوهان، دکتر محمود امیدسالار موضوع توطئه سکوت درباره شاهنامه در حوزه ادبی خراسان را نمی‌پذیرند( Omidsalar 1381 :p. )

[۵] . دکتر ریاحی ارتباط تلمیح به این داستان با بهره‌گیری مستقیم شاعر از شاهنامه فردوسی را در بررسی شعر حافظ مطرح کرده‌اند.(ریاحی ۱۹۳:۱۳۷۴)

[۶] . برای نمونه از شاهنامه:

درود فــریــــــدون فـــرّخ دهــــم سَخُن هر چه پرسی تو پاسخ دهــم (فردوسی ۹۳:۱۳۶۸/۷۲)

[۷] . همــه نامـداران به فرمــــان اوی ســـوی سروکشــمر نهادنــد روی

پرستشکده گشت از آن سان به پشـت ببست اندر او دیـــو را زردهشــت (فردوسی۱۳۷۵ :۸۴/۸۲ و ۸۳)

[۸] . پدید است نامت به هنـدوستان به روم و به چین و به جادوستان (فردوسی ۱۳۷۵ :۳۲۴/۳۹۳)

[۹] . این تعبیر را نگارنده بطور شفاهی از دکتر شفیعی کدکنی شنیده و استفاده کرده است.

[۱۰] . به گزارش اسدی توسی، وزیر ابودلف و برادر وزیر، در مجلس بزمی پس از تعظیم فردوسی و شاهنامه بدو می‌گویند:

تو هم ‌شهــری او را هم‌ پیشــه‌ای هـم اندر سخن چابک اندیشه‌ای

Ž بــدان همــــره از نامه باســـتان به شعــر آر خـرّم یکی داســـتان ( اسدی توسی ۱۳۱۷ :۱۴/۲۰ و ۲۱)

و ابودلف نیز پیام می‌فرستد که: اگر زان که فردوســی این را نگفت تو باگفتــه خویــش گردانــش جفـت (همان، ۲۱/۳۳)

[۱۱] . نــه عقــل کـــرد بــاور از شگفتـــی ایـــن نـه رای دیــد همــی در خــور از عجیبــی آن (ص ۳۱۲)

[۱۲] . یکی از پژوهشگران معتقد است که قطران داستان رویین دژ را بطور شفاهی شنیده و برای «خالی نبودن عریضه» آن را به هزار افسان(یعنی هزار و یک شب) مستند کرده است. ( شمیسا ۱۵:۱۳۷۸)

[۱۳] . این که نگارنده بر آشنایی قطران پیش از سال (۴۲۰ ﻫ .ق) تأکید می‌کند. بر دو قرینه استوار است، اول: قصیده‌ای که وی در ستایش ابوالحسن لشکری سروده و در بیتی از آن دقیقاً از بیت فردوسی در رستم و سهراب متأثر شده است و چون قطران بین سالهای (۴۲۰ تا ۴۳۰) در دربار او بوده، پس پیش از این ایّام شاهنامه را در دست داشته است، دوم این که آغاز شاعری قطران از حدود (۴۲۰) به بعد است و بدیهی است که وی قبل از این تاریخ در مایه‌اندوزی و کسب آگاهی می‌کوشیده است تا سپس با آمادگی کامل در تبریز و سرزمینهای پیرامون آذربایجان در جستجوی ممدوح برآید و آنها را با قصاید مبتنی بر این اندوخته‌ها از جمله به‌کارگیری کسان و داستانهای شاهنامه‌ای بستاید.

[۱۴] . چُــن از دفتــــر این داســتـان‌هـــا بســی همی‌خوانــد خواننــده بر هــر کســـی(فردوسی ۱۳۶۸ :۱۳/۱۲۶)

[۱۵] . بــه ارّه‌ش سـراســر بــه دو نیــم کــــــرد جهــان را از او پـاک پــر بیـــم کـــرد (فردوسی۱۳۶۸ :۵۲/۱۸۶)

[۱۶] . مرا با شما نیست جنگ و نبرد دلت خود نباید به من رنجه کرد

زمـــانه نخـــواهـم از آزارتـــان وُ گــر دور مانـم ز دیـدارتــان

جــز از کهتـری نیست آییــن من مبـاد آز و گردنکشـی دیــن من (فردوسی ۱۳۶۸ :۱۲۰/۴۹۰-۴۹۲)

[۱۷] . برای نمونه: ترا پاک یزدان چنان آفریـــد که مهر آورد بر تو هرکت بدید (فردوسی ۱۳۶۹ :۲۱۳/۱۴۷)

نگویی مرا تا نژاد تو چیست که بر چهر تو فرّ چهـر پریست (فردوسی ۱۳۶۹ :۲۲۰/۲۵۷)

[۱۸] . من نه خاقــانم کــز کاســه فغفــور خــورم من کجـا حوصله سـاغر جمشـید کجـا (مدبّری ۲۱۹:۱۳۷۰)

[۱۹] . برای نمونه ابومنصور وهسودان، در اصل از تبار روّادیان بود که از مهاجران عرب بودند و نیای آنها، روّاد بن مثنّی الازدی، در دوره خلافت ابو جعفر منصور عباسی به حکومت تبریز رسیده بود، امیر ابودلف نیز به استناد گرشاسب نامه اسدی گویا از نژاد عرب و شیبانی بوده است( کسروی ۱۳۷۷ :۱۳۳،۱۵۲ و ۱۹۲، صفا ۱۳۷۳ :۴۴، فروزانفر ۴۵۴:۱۳۶۹)

[۲۰] . از قراین این التفات و علاقه، یکی این است که به گفته مسعود سعد، خواجه بونصر پارسی، از سپهسالاران غزنویان هند، در مجلس شاه:

طیبتی طـــرفه در میـــــان افگنــــد بیت شهـــنامه در زبـــان افگنــــد (مسعود سعد ۷۶۲:۱۳۶۴)

و اگر قول عوفی معتبر باشد، مسعود سعد، گزیده‌ای از شاهنامه را در همان‌جا تدوین کرده است( عوفی ۵۲۰:۱۳۶۱)

[۲۱] . برای ترجمه فارسی این مقاله، رک: تفضّلی، احمد: دهقان، ترجمه ابوالفضل خطیبی، نامه فرهنگستان، شماره ۹، بهار ۱۳۷۶، صص ۱۴۸-۱۵۵

[۲۲] . دکتر جلال متینی در یک پژوهش جالب، گروهی از واژگانی را که احتمالاً در نظر شاعران آذربایجان و آرانِ آن دوران، دشوار می‌نموده است، با استفاده از لغت فرس اسدی، مشخص کرده‌اند. رک: دقیقی، زبان دری و لهجه آذری، زبان فارسی در آذربایجان، گردآوری: ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار ۱۳۷۱، ج۲، صص ۴۰۵-۴۱

Source www.diyarekohan.net